ابرچوبدستی و خواستگاه آن
ابرچوبدستی یکی از سه شئ جادویی بود که یادگاران مرگ افسانه ای را به همراه سنگ رستاخیز و شنل نامرئی تشکیل می دادند. با توجه به داستان سه برادر، این اولین یادگار بود که ظاهرا توسط خود مرگ ساخته و به آنتیوک پورل اهدا شد.
[ez-toc]پس از آن که او به عنوان پیشکش خود، چوبدستی را که شایسته کسی بود که مرگ را پیشی گرفته بود، ساخت، آن را به آنتیوک پورل اعطا کرد. بر اساس افسانه، هر کس که چوبدستی را با دو یادگار دیگر (سنگ رستاخیز و شنل نامرئی) متحد کند، استاد مرگ خواهد شد.
آلبوس دامبلدور بعید میدانست که ابرچوبدستی واقعاً توسط مرگ ساخته شده باشد. او تصور میکرد که ممکن است توسط خود آنتیوک پورل ، ساخته شده باشد.
گفته میشود که این قویترین چوبدستی بوده که تا به حال وجود داشته است، قادر به انجام شاهکارهای جادویی ست که معمولاً حتی برای ماهرترین جادوگران غیرممکن است. مانند ترمیم چوبدستی دیگری که بیش از تعمیر جادویی معمول آسیب دیده .
مشخصات کامل ابرچوبدستی
هسته ابر چوبدستی از هفت ماده تشکیل شده بود. پر ققنوس، موی تک شاخ، رگ قلب اژدها، پر شیر دال، موی پریزاد، موی دم تسترال و خون خود مرگ .
ابرچوبدستی
اصلی ترین آنها موی دم تسترال بود . ماده ای قوی و در عین حال دشوار برای تسلط. فقط یک جادوگر که مرگ را از نزدیک حس کرده و دیده بود، می توانست به این تسلط دست یابد.
این چوبدستی از چوب درخت بزرگ ساخته شده بود، 15 اینچ طول داشت و حاوی هسته موی دم تسترال بود. این نوع چوب که حاوی جادوی قدرتمندی بود، نادرترین چوب در بین تمام چوبهای چوبدستی بود، اما گفته میشود که عمیقاً بدشانس و فریبنده تر از هر چوب دیگری ست.
فقط یک فرد بسیار غیر معمول که برتر از دیگر جادوگران بود میتوانست مطابقت کامل خود را با این چوب پیدا کند. هسته تسترال ماده ای پیچیده بود که فقط جادوگرانی که بر مرگ تسلط داشتند می توانند آن را کنترل کنند.
وفاداری ابرچوبدستی
علیرغم شهرت افسانه ای و توانایی فوق العاده اش، ابرچوبدستی یک شی بی ادعا بود.
وفاداری خود را به هر کسی که می توانست آن را از استاد قبلی خود به دست آورد، بخشید. اکثر مردم معتقد بودند که به این معنی است که باید ارباب ابرچوبدستی را بکشند، اما در واقع اینطور نبود.
به سادگی می بایست استاد چوبدستی را خلع سلاح می کرد، یا آن را با طلسم از دستش بیرون می زد یا به سادگی از دستش می گرفت. در آن زمان ابرچوبدستی با آنها همراه بود.
به طور معمول، یک چوبدستی هنوز با ارباب اصلی خود ارتباط داشت، حتی زمانی که وفاداری آن تغییر میکرد، اما در مورد ابرچوبدستی اینطور نبود، تغییر وفاداری آن کامل بود.
افسانه سه برادر
با توجه به افسانه، سه برادر ؛ انتاکیه(آنتیوک)، کادموس و ایگنوتوس پورل، در حال سفر بودند،. که به رودخانه ای خروشان رسیدند که ادعا می شد زندگی بسیاری از کسانی که تلاش کرده بودند از آن عبور کنند را گرفته.
سه برادر بدون هیچ شانسی، چوبدستی خود را بیرون آوردند و پلی را ساختند.با این حال، در نیمه ی راه، با چهره ای قدبلند و کلاهدار مواجه شدند که راه آنها را مسدود کرده بود.
این خود مرگ بود که یک شنل سیاه و بلند ساده پوشیده بود. مرگ احساس میکرد فریب خورده است که سه برادر از او پیشی گرفته بودند و مانند بسیاری دیگر در رودخانه غرق نشده بودند.
مرگ در حالی که تظاهر می کرد به آنها به خاطر پیروزیشان تبریک می گوید، علیه آنها نقشه می کشید. او به هر یک از برادران هدیه ای را که انتخاب می کردند به عنوان پاداشی برای پیشی گرفتن از او پیشنهاد داد.
انتاکیه (آنتیوک)، برادر بزرگتر، اول رفت و چون مردی مبارز بود، چوبدستی خواست که همه را شکست دهد. مرگ به سراغ درخت بزرگ نزدیک خود رفت و از چوب آن چوبدستی ساخت و آن را به برادر بزرگتر داد.
برادر دوم، کادموس، که می خواست مرگ را بیشتر تحقیر کند، شیئی خواست که مردگان را به یاد آورد و سنگ رستاخیز به او داده شد .
کوچکترین برادر، ایگنوتوس، بسیار عاقلتر از برادرانش بود و به نیات مرگ بدبین بود. او چیزی را خواست که به او اجازه دهد بدون ترس از مرگ به دنبال او زندگی کند. مرگ با اکراه، شنل نامرئی خود را به او داد.
با این حال، آنتیوک مدت زمان زیادی صاحب ابرچوبدستی نبود؛ پس از کشتن یک جادوگر رقیب در یک دوئل مدت کوتاهی پس از دریافت چوبدستی، انتاکیه در مستی از قدرت آن می بالید. او در همان شب در خواب توسط جادوگر حسود دیگری که گلوی او را برید و چوبدستی را در اختیار گرفت ، به قتل رسید .
با گذشت زمان، این چوبدستی قدرتمند و اسرارآمیز از دستهای مختلف، معمولاً با روشهای خشونتآمیز عبور کرد و نامهایی مانند «چوب مرگ» و «چوبدستی سرنوشت» به خود گرفت.
برخی از اربابان ابرچوبدستی
تعدادی از صاحبان آن در تاریخ جادوگری به خوبی شناخته شده اند.
زیرا “رد خونین ” که توسط چوبدستی ایجاد شده است در گزارش های تاریخی متعددی ثبت شده است.
بسیاری از مالکان توسط جانشینان خود در شهوت قدرت کشته شدند، و با گذشت زمان این افسانه نادرست افزایش یافت که قتل برای دستیابی به تسلط بر ابرچوبدستی ضروری است.
Emeric the Evil امریک شیطان
امریک شیطان یک جادوگر با عمر کوتاه اما جنگجویی استثنایی بود. او اولین استاد شناخته شده تاریخی ابرچوبدستی، پس از قاتل آنتیوک پورل بود.
هرچند ممکن است که دیگران قبل از او این چوبدستی را در اختیار داشته باشند. امریک در اوایل قرون وسطی جنوب انگلستان را به وحشت انداخت و در نهایت در یک دوئل وحشیانه توسط اگبرت اگزرگوس کشته شد.
Egbert the Egregious اگبرت اگزرگوس
اگبرت اگزرگوس پس از شکست دادن و کشتن امریک شیطان در یک دوئل، ارباب ابرچوبدستی شد. اینکه اگبرت پس از تسلط بر ابرچوبدستی چه شخصیتی پیدا کرد و چه شد، ناشناخته است.
آنچه مشخص است این است که قرن بعد، گودلو به تسلط بر چوبدستی دست یافت.
گودلو Godelot
شناخته شده است که گودلو حدود یک قرن پس از اگبرت اگزرگوس به استاد ابرچوبدستی تبدیل شد. گودلو، ابرچوبدستی را مربی میدانست و از دانش خود در مورد قدرت چوبدستی برای نوشتن Magick Moste Evile استفاده کرد.
کتابی حاوی اطلاعاتی درباره جادوی تاریک (از جمله اشاره گذرا به Horcruxes در مقدمه آن). گودلو پس از حبس شدن توسط پسرش، هروارد،که این کار را برای به دست آوردن مالکیت چوبدستی انجام داده بود در زیرزمین خانه خود جان باخت.
Hereward هروارد
هروارد پس از شکست دادن و کشتن پدرش گودلو بر ابرچوبدستی تسلط یافت. او در این کار موفق شد پدرش را در سرداب خود حبس کند تا بمیرد و بعد از آن چوبدستی را بدزدد.
Barnabas Deverill بارناباس دووریل
پس از هروارد، استاد شناخته شده بعدی ابرچوبدستی، بارناباس دووریل بود. در اوایل قرن هجدهم، او از آن برای به دست آوردن شهرت به عنوان یک جنگجوی ترسناک استفاده کرد.
تا اینکه سلطنت وحشتناک او توسط لوکسیاس ، که بارناباس را به قتل رساند و بر چوبدستی تسلط پیدا کرد، پایان یافت.
Loxias لوکسیاس
لوکسیاس پس از شکست بارناباس دووریل، استاد ابرچوبدستی شد. لوکسیاس نام آن را «چوب مرگ» گذاشت و آن را علیه هرکسی که از او ناراضی بود استفاده کرد.
معلوم نیست چه کسی لوکسیاس را شکست داد یا حتی کشت، زیرا – به گفته دامبلدور – خیلی ها ادعا کردند که او را به پایان رسانده اند، از جمله مادر خود لوکسیاس .
از درک گزنوفیلیوس لاوگود (پدر لونا) از تاریخ، به نظر می رسید که آرکوس یا لیویوس او را کشته اند، زیرا او معتقد بود یکی از آنها استاد بعدی ابرچوبدستی است.
Arcus or Livius آرکوس یا لیویوس
به گفته گزنوفیلیوس لاوگود ، این بحث وجود دارد که آیا آرکوس و لیویوس پس از مرگ لوکسیاس استاد ابرچوبدستی شدند یا خیر. زیرا ردیابی تاریخچه چوبدستی بیشتر از این نقطه دشوار بود.
Mykew Gregorovitch مایکیو گریگوروویچ
در مقطعی در طول قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم، ابرچوبدستی در اختیار مایکو گرگوروویچ ، چوبدستی ساز قرار گرفت . گرگوروویچ پس از فهمیدن اینکه این چوبدستی قویترین چوبدستی موجود است، سالهای زیادی را صرف آزمایش کرد تا قدرتهای آن را تکرار کند.
گرگوروویچ که ذاتاً تا حدودی احمق بود و امیدوار بود کسب و کارش بهتر شود، شایعه ای مبنی بر داشتن چوبدستی و تلاشهایش برای تکرار خواص آن پخش کرد. این در نهایت منجر به خنثی شدن او شد.
زمانی بین سالهای 1899 و 1926، گریگوروویچ شنید که شخصی به کارگاهش نفوذ میکند. او بلافاصله به داخل دوید و دید که یک مهاجم، چوبدستی را گرفته است :.
یک مرد جوان مو بلوند، که به سرعت یک طلسم بیهوشی به گرگوروویچ شلیک کرد تا تسلط ابر چوبدستی را بدست آورد. البته قبل از اینکه از پنجره به بیرون بپرد. گرگوروویچ هرگز هویت این مرد را کشف نکرد.
Gellert Grindelwald گلرت گریندلوالد
گلرت گریندلوالد یکی از خطرناک ترین جادوگران تاریکی در تمام دوران ها بود که تنها لرد ولدمورت شرور را برتر از او می دانستند. او در موسسه دورمسترانگ تحصیل کرد ، اما بعداً اخراج شد.
عمه بزرگ گریندلوالد، باتیلدا باگشات ، مورخ معروف جادویی بود و پس از اخراج او، یک تابستان با او در روستای گودریکز هالو زندگی کرد. در این مدت او با آلبوس دامبلدور جوان دوست شد و هر دو برنامه هایی برای یافتن یادگاران مرگ ترتیب دادند.
آنها معتقد بودند که داشتن یادگاران به آنها اجازه می دهد تا دنیایی را بسازند که در آن ماگل ها نیز کنار جادوگران زندگی کنند. این همکاری پس از اینکه این دو در یک دوئل سه جانبه شریرانه با برادر آلبوس، آبرفورث درگیر شدند، از هم پاشید که منجر به مرگ تصادفی خواهرش آریانا شد.
افتادن ابرچوبدستی به دست گریندلوالد
پس از درگیری با دامبلدور ، گریندلوالد به تحقیق در مورد یادگاران مرگ پرداخت و مکان ابرچوبدستی را کشف کرد. شایعاتی منتشر شده بود مبنی بر اینکه گرگوروویچ چوبدستی ساز مشهور این چوبدستی را در اختیار دارد و سعی می کند خواص آن را تکرار کند.
گریندلوالد وارد کارگاه او شد و با صبر کردن تا آمدن گرگوروویچ و سپس طلسم خیره کننده او موفق شد تا مالکیت چوبدستی افسانه ای را از آن خود کند .
در طول سال ها، گریندلوالد ارتش تشکیل داد و حکومت وحشت را آغاز کرد که در چندین کشور اروپایی گسترش یافت و منجر به قتل بسیاری از جادوگران و ماگل ها برای سال ها شد.
او هرگز به دلیل ترس و یا “عشق” به همراه سابقش دامبلدور که ” ماهرتر از او بود” برای به دست گرفتن قدرت در بریتانیا تلاش نکرد.
گریندلوالد در طول سلطنت خود، زندان نورمنگارد را ساخت تا هر دشمن یا مخالفی را در آن نگه دارد، در حالی که ادعا می کرد هر کاری که انجام می دهد ” برای مصلحت بزرگتر ” است، این عبارتی بود که او در بالای ورودی نورمنگارد نوشته بود.